شخصیت جامع، شخصیتی پیچیده و دارای باطنی ژرف یا چند بعدی است شخصیت جامع را خلاف شخصیت ساده نمیتوان در یک عبارت خلاصه کرد و ما او را در پیوند با صحنههای بزرگی که از میانشان گذشته و در خلالشان تغییر یافته است به یاد میآوریم. به عبارت دیگر ما او را به این علت که بزرگ و کوچک میشود و چون هر آدمی جنبهها و جوانبی دارد به سهولت به یاد نمیآوریم. در حقیقت وقتی که پای بیش از یک عنصر در کار باشد منحنیای که به جانب جامعیت میرود، آغاز میشود. محک و آزمون یک شخصیت جامع این است که آیا میتواند به شیوهی مقنع و متقاعد کنندهای خواننده را با شگفتی روبه رو سازد؟ اگر هرگز خواننده را با تعجب روبهرو نکند ساده است. اگر موجب شگفتی شود و متقاعد نکند، سادهای است که تظاهر به جامعیت میکند: یعنی واجد پارهای بیحسابیهای زندگی است.
۲-۲-۲-۴٫ انواع شخصیت از نظر کاربرد
الف) شخصیت اصلی (شخصیت مرکزی)
شخصیتی است که مدار داستان برگرد او میگردد. این شخصیتها با جزئیات بیشتر و مفصلتر تشریح و تصویر میشوند و خصلتهای فردی آنها ممتازتر از شخصیتهای دیگر داستان است. دیگر شخصیتها (شخصیتهای فرعی) ناگزیر سطحیاند و اگر وجودشان در داستان صرفاً به منظور نشان دادن قسمتی از خصایل، افکار و رفتار شخصیت اصلی باشد، جز سیاهی لشگر چیزی نیستند. شخصیت اصلی را گاه «قهرمان اول» و شخصیتی را که با او در مبارزه است «شخصیت مخالف» یا «ضد قهرمان[۲]»مینامند و اشخاص دیگری را که در مقابل یا برابر شخصیتهای اصلی باشند یا شخصیتهای مخالف را بهتر و برجسته نشان دهند «شخصیتهای مقابل[۳]» مینامند.
ب)شخصیت مخالف
نقش این نوع شخصیّت در مخالف بودن با شخصیّت اصلی داستان است و کارکرد مخالفت را ایفا میکند. «شخصیّت یا شخصیّتهای داستان و نمایشنامه که مخالف و معارض شخصیّت اصلی است. از برخورد و تعارض میان این دو شخصیّت، کشمکش پدید میآید.شخصیّت مخالف بد یا خوب، در هر صورت همدردی و هم حسّی خواننده را در کنار خود ندارد»(داد ، ۱۳۸۳ : ۳۰۵).
نوع کلیشهای شخصیت مخالف «بد من» است. شخصیت شرور، شخصی که مقابل هدف نهایی شخصیت اصلی قرار دارد. شخصیت مخالف باید همه چیز را که دیگران ساخته است خراب کند و او خرابی موفقیتهای دیگر شخصتها را باعث میشود.معمولاً در داستان این نوع شخصیت در مقابل شخصیت اصلی است. کسی که مفهوم داستان را بر عهده دارد و او بوسیلهی کنشهایش جلوگیری میکند از به انجام رساندن اعمال شخصیت اصلی. کسی است که همراه شخصیت اصلی حرکت میکند اما سعی دارد سد را مفهوم اصلی و هدف کلی داستان شود.بعضی اوقات، راه دیگری هم وجود خواهد داشت. این امکان هست شخصیت مخالف خودش یک هدف منفی طراحی کرده باشد که باعث ایجاد واکنش منفی شود. شخصیت اصلی حالا باید خرابیهای او را سامان بخشد و هدف او را بینتیجه بگذارد.علاقه بیشتر نویسندهها ساخت یک «شخصیت شرور» هست. به طور ساده مثل «شیطان» یا «شخص بدکاره» فقط به خاطر اینکه هدف اصلی قهرمان داستان پیشرفت نکند. این تصویر کلیشهای از یک شخصیت شرور شایع است و بهترین و پرمایهترین داستانها را هم میتواند از ارزش بیاندازد.
چهره و شخصیتی که خواننده یا تماشاگر با او همذات پنداری میکند، اما او فاقد قدرت و تسلطی است که معمولاً به طور سنتی قهرمانان از آن برخوردارند و در عوض ضعفها و ناراحتیهای بعضا روانی دارد.درواقع ضد قهرمانها معمولاً آدمهای با خود بیگانه و تک افتادهای هستند که روحیات ترد و شکنندهای دارند، اما در عین حال اصول اخلاقی و ویژگیهای رفتاری منحصر به فردی دارند که سبب میشود با محیط اطراف و جامعه شان در تضاد باشند.
ضد قهرمانهای عرصه ادبیات که در اصل محصول صنعتی شدن جوامع و فروپاشی باورها و ارزشهای سنتیاند، نسبت به ضد قهرمانهای عرصه سینما که بیشتر ثمره جنگهای خانمان سوز قرن بیستم، مشکلات اقتصادی، عصیان، جابه جایی ارزشها و ازبین رفتن ارزشهای اخلاقیاند، آدمهای ضعیفتر و از نظر روانی نابهنجارتری هستند.
پ)شخصیت همراز
در داستان کوتاه به شخصیّتهایی برخوردارمیکنیم که به عنوان دو دوست صمیمی یا زن و شوهر و غیره در داستان نقش دارند و صحبتها و درد دلها و سخنانی بین آنها میشود که جزو اسرار هستند « واژه نامهی هنر داستان نویسی» در اینباره مینویسد: « شخصیّت همراز، شخصیّت فرعی درنمایشنامه و داستان است که شخصیّت اصلی به اواعتماد میکند و با او اسرار مگو و رازهای خود را در میان میگذارد. معمولاً این شخصیّت همراز، همدم یا ندیمهای است که شخصیّت اصلی داستان مسایل خصوصی خود را به او میگوید » (میرصادقی، ۱۳۷۷ : ۱۸۲).
ت)شخصیت زمینه
«شخصیتی است که تأثیر چندانی بر روند شکلگیری حوادث داستان ندارند و نویسنده نیز هیچگاه به جز بیان و توصیف این شخصیتها نمیپردازد» (میرصادقی، ۱۳۸۸: ۹۵).
ث)شخصیت مقابل
اشخاص دیگری که در تقابل «شخصیت اصلی» قرار میگیرند، یا شخصیتهای مخالف را بهتر یا برجستهتر نشان دهند، به «شخصیت مقابل» شهرت دارند (همان: ۷۰).
۲-۲-۳٫ گفتوگو
گفتوگو بخش اعظم داستانها را به خود اختصاص میدهد. حتی در داستانهایی که
تحرّک و هیجانش زیاد است، بر محور عمل جسمانی، زورآزمایی و مسابقات میگردد، فقط درصد کمی از داستان به دویدن، تیرانداختن، کشتی گرفتن، چاپیدن و… میگذرد و باقی به «گفتوگو» دربارهی آنها سپری میشود.
«زبان یک شخصیت، خواه به صورت مکالمه و یا به صورت تکگویی، بیان کنندهی خصایص ویژهی اوست و شکل این زبان متأثر از مضمون ] وجهه نظر و تفکر[ آن است» (اخوت، ۱۳۷۱: ۱۹۲).
از گفتوگو تعاریف متعددی بیان شده از آن جمله:
«گفتوگو به معنای مکالمه و صحبتکردن با هم به منظور مبادلهی آراء و افکار و عقاید است؛ و همچنین صحبتی را که مابین دونفر یا بیشتر در ذهن شخص واحدی صورت میگیرد، گفتوگو مینامند» (میرصادقی، ۱۳۸۸: ۲۳۱).
« گفتوگو (مکالمه) از جمله ابزارهایی است که داستاننویس برای شخصیتپردازی به کار میبرد و از این نظر یکی از دشوارترین فنون داستاننویسی به شمار میرود» (اخوت، ۱۳۷۱: ۱۹۲).
«گفتار شخصیت به واسطه محتوا و شکل خود، چه در مکالمه و چه در ذهن، نشانهای از خصلت یا خصلتهای شخصیت به شمار میآید. به همین سبب، آنچه یک شخصیت درباره شخصیتی دیگر بر زبان میآورد، نه فقط آن شخصیت، بلکه خود گوینده را هم شخصیتپردازی میکند. شکل یا شیوه گفتار نیز از ابزار متعارف شخصیتپردازی در متن – که در آن زبان اشخاص از زبان راوی متمایز است- محسوب میشود. شیوه و طرز گفتار میتواند اصالت، مکان زندگی، طبقه اجتماعی یا حرفه شخصیت را بر ملا کند»(کنان، ۱۳۸۷: ۸۸-۸۹).
۲-۲-۳-۱٫ انواع گفتوگو
۲-۲-۳-۱-۱٫ گفتوگوی دوطرفه
گفتوگویی است که بین دو شخصیت یا بین چند شخصیت صورت میگیرد. «سادهترین نوع از انواع گفتوگو، گفتوگویی به شیوه پرسش و پاسخ است که غالباً به یک پرسش و پاسخ منحصر میشود، مثلاً شخصیت در موقعیتی ویژه قرار میگیرد و سخنی یا عملی خلاف عادت و عرف رایج در جامعه از او سر میزند، آنگاه شخصیت دیگر از او دربارهی آن رفتار یا سخن پرسشی میکند و پاسخی میشنود»(غلام. محمد، ۱۳۸۲: ۳۶- ۳۵).
۲-۲-۳-۱-۲٫ گفتوگوی تک گویی (درونی)
«monolog برآمده از دو واژهی یونانی momos (تنها) و Logos (سخن) به معنی با خود سخنگفتن (تک گویی) به عبارت دیگر، سخن گفتن با خود، در تنهایی سخن گفتن». تکگویی انواعی دارد:
الف) گفتوگوی نمایشی
«شیوهای در روایت شعر، نقل داستان و نمایشنامه است که با آن راوی برای مخاطب برای مخاطب یا مخاطبانی که ساکتاند و خواننده آنها را نمیشناسد، از سرگذشت و وضعیت خود سخن میگوید. در یک تکگویی نمایشی مخاطب وجود دارد و خواننده به حضور او از طریق حرفهای راوی در تکگویی میبرد و همین امر، آن را از حدیث نفس متمایز میکند»(انوشه، ۱۳۸۱: ۴۰۱).
«شیوهای از روایت است که در آن شخصی، بلندبلند با فرد دیگر صحبت میکند فردی که مخاطب او قرار میگیرد و در وهلهی اول برای خواننده ناشناس است اما از طریق ادامهی همین تکگوییهاست که خواننده به وجود مخاطبی پی میبرد و از صحبتهای شخص اصلی داستان هویت مخاطب ناشناس، تا اندازهای برایش هویدا میشود» (میرصادقی، ۱۳۸۸: ۴۱۴). تفاوت این شکل از تکگویی با تکگویی درونی داشتن شخصی به عنوان مخاطب در داستان است.
پ) حدیث نفس (تک گویی درونی)
«soliloquy از ترکیب دو واژهی لاتینی solus (تک و تنها) و Logue (سخن گفتن) تشکیل شده است، به معنی خودگویی (با خود حرف زدن)» (فلکی، ۱۳۸۲: ۵۶).
«حدیث نفس در بدیع فارسی، «تجرید» نامیده میشود و مترادف «خطاب انفس» است. گوینده از نفس خود یکی از مانند خود انتزاع میکند و او را مورد خطاب قرار میدهد» (همایی، ۱۳۶۷: ۲۹۸).
خودگویی همان حرفزدن با خود است و آن طریقهای از روایت است که شخصیت داستان، عواطف، احساسات، افکار و ذهنیت خود را به زبان میآورد تا خواننده را از هدف خودآگاه سازد. «حدیث نفس یکی از روشهای استفاده از جریان سیال ذهن و اما تفاوت آن با تکگویی درونی این است که در حدیث نفس برخلاف تکگویی درونی، شخصیت با صدای بلند صحبت میکند، در عین حال تفاوتش با تکگویی نمایشی آن است که در حدیث نفس شخصیت داستان برای سخنانش دارای مخاطب نیست» (میرصادقی، ۱۳۸۸: ۴۱۷).
ت) سخن گفتن با خود
شیوهای در روایت است، بدین ترتیب که «حادثه و ماجرایی در داستان اتفاق میافتد و به مقتضای آن حادثه، واکنش و رفتاری از شخصیت داستانی سر میزند و این واگویههای درونی مکمّل داستان و حکایت است» (انوشه، ۱۳۸۱: ۱۱۸۰).
تفاوتهایی بین حدیث نفس و تکگویی درونی قایل شدهاند. از جمله اینکه در حدیث نفس، شخصیت افکار خود را بر زبان میآورد و با صدای بلند سخن میگوید، امّا در تکگویی درونی، شخصیت در ذهن خود سخن میگوید و این ندای درونی او هنوز از حیطهی فکری شخصیت بر زبانش جاری نشده است. دیگر این که هدف از گفتگوی درونی این است که هویّت ذهنی و زندگی درونی شخصیت به خواننده منتقل شود، ولی هدف از حدیث نفس، انتقال احساسها و اندیشههایی است که به طرح و عمل داستانی ارتباط دارند.
«این نوع تکگویی یکی از شیوههای ارائه جریان سیال ذهن است در این شیوه از روایت، خواننده بهطور غیر صریح در جریان تفکرات و اعمال شخصیت داستان قرار میگیرد»(میرصادقی، ۱۳۸۸: ۴۱۱).
برای دانلود متن کامل این پایان نامه به سایت jemo.ir مراجعه نمایید. |